همین چند وقت پیش بود که ی خواب عجیب دیدم ، خواب دیدم یکی از گیاهام گل داده و همین طوری که رشد سریعشو توی خواب میبینم وقتی که گلش داره باز میشه ازش سه تا دونه می ریزه و دونه ها هر کدوم تبدیل به پرنده ای میشن ،فنچ بودن فکر کنم . فنچام پرواز میکنند و میرن بالاترین نقطه ی خونه میشینن . وقتی میرم سمتشون میان توی بغلم و من چون از پرنده میترسم فاصله میگیرم ازشون اما بعد از ثانیه ای با شالم به آغوش میکشمشون و کم کم سعی میکنم باهاشون ارتباط برقرار کنم و دست بکشم روی پرای طوسی قشنگشون . یکیشون و تو بغلم میگیرم و میبرم میذارم روی تخت و درست توی همون لحظه که میخوام پرهاشو نوازش کنم به کودکی تبدیل میشه کودک زیبای من و من ذوق زده میرم که اون دوتارم بیارم توی اتاق اما وقتی میرم سراغشون یکیشون مرده و اون یکی غیبش زده ، هر چی میگردم پیداش نمیکنم و با ناراحتی از خواب بیدار میشم .
از خواب که بیدار میشم ناخوداگاه دستمو میذارم رو شکممو با خودم فکر میکنم نکنه دارم مادر میشم ؟ و از اونجایی که چند روز عقب انداختم این گمان پررنگ و پررنگ ترمیشه و من بدون لحظه ای درنگ از بی بی چک استفاده میکنم و با دلهره ای که پر از شوق و اضطراب منتظر ظاهر شدن خطای قرمز میمونم .
جواب منفیه و خب نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت .
شب میرم مهمونی و برادر میگه خواب دیدم دایی شدم ، میخندم .میخندم ونمیدونم چرا روزم این طوری شروع و این طوری میگذره . بچه .
من خودم بچمو برای ما خیلی زوده پدر و مادر شدن .اما خب از ذوقش نمیشه گذشت ، ذوق نی نی دار شدن . اسم انتخاب کردن ، سیسمونی خریدن ، پرورش دادن ، بزرگ کردن و دیدن ثمره ی زندگیت .
از اون روزا ی هفته ای میگذره و من با تاخیر عادت شدم و خب دلم هنوز پیش اون روزاست ، پیش مادر شدن ، بچه داشتن و شوق و ذوقش .
به راستی چه سعادتیه حتی توهم اینکه نکنه نی نی دارم .
درباره این سایت