دیشب مهمونی بودیم خونه ی برادر بزرگم که عاشق مهمونی دادنه ، برعکس من که خیلی از مهمونی دادن خوشم نمیاد و با دوتا از برادرام مشکل جدی دارم اون عاشق همه ی اعضای خانواده است و سخت تلاش میکنه تا همه رو قرص و محکم کنار هم نگه داره .
از اتفاقات دیشب اینو بگم که پسر داییم تا منو دید به طرز ناجوری نگام کرد و گفت ماشالا ماشالا و من اصلا از این حرکت خوشم نیمد و با خودم فکر کردم کاش زنش یکم بیشتر به خودش میرسید تا با دیدن یه خانوم خوشگل این طوری چشاش از حلقه بیرون نزنه و این طوری ضف نکنه که آبرو ریزی بشه .
به نظر من کلا همه ی مردا عاشق زیبایین ، و اینکه بعضی از خانوما به خودشون نمیرسن و آرایش نمیکنن، حتی زدن یه کرم ضد آفتاب، بخاطر اینکه به نظرشون خودنمایی میاد و گناه داره و اینا سخت در اشتباهن و به جای اینکه نگاه مردشون رو جمع خودشون کنن حراجش میکنن تا بقیه ی رو دید بزنن .
امیدوارم نسل این خانوما به زودی از روی زمین منقرض بشه .
اتفاق دیگری که افتاد این بود که زن همون برادرم که ازش متنفرم وقتی وارد اتاق شد و دید که فقط کنار من جا برای نشستن هست ، سردی هوارو بهونه کرد و گفت دوست ندارم اونجا بشینم :/ . یه طوری که انگار من دارم له له میزنم تا بیاد کنارم بشینه و از گرمای حضورش منو مستفیض کنه ، گوزوک.
گوزوک فحش جدیدیه که چستر یادم داده و خیلیم دوسش دارم :)))))
شب موقع خواب چستر گفت هر موقع میبینمت از سر تا پا ذوق میشم ، گفت خیلی خوبه که دارمت و من پر از ذوق و شور و عشق شدم با شنیدن این حرفا .
انقدر کنار چستر خوش میگذره بهم که کاش شغلش طوری بود که همیشه ی خدا خونه بود . حیف
امروز هم دیر از خواب بیدار شدم :( سعیمو کردم اما متاسفانه خواب خیلی قوی تر از اراده ی منه و تا ساعت ۲ خوابیدم :(((( غمگینم الان .
یکم به خونه زندگیمون رسیدم و شام خودمو دعوت کردم خونه ی مامانم اینا ، کی با این دست ضرب دیده شام درست میکنه آخه(آی چشمک)
گلایی که چستر برای سالگردمون خریده بود رو پر پر کردم و گذاشتم خشک بشه اینم عکسش*-*
دوستون دارم و تمام
+چستر جانم الان سرکاری و من بسیار دلتنگت هستم دورت بگردم میلیون بار در ثانیه
درباره این سایت